زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

(41)3 سال و 4 ماهگی عشق کوچولوم

سلام عزیزم امیدوارم وقتی این پست را میخوانی و صحیح و سالم و سلامت باشی و هیچ غمی نداشته باشی امروز 40 ماهگیت را به سلامتی تمام کردی و وارد 41 ماهگی شدی... دوستت دارم بد اخلاق من؛شیطون من؛ لجباز من؛ شیرین زبان من؛  کنجکاو من؛ بهانه گیر من؛و......الی اخر   بووووووووووووس      94/6/25 این از خوابیدنت ببین چه شکلی میخوابی..... خونه اقاجون جعفر       94/6/26 درست در روزی که وارد 41 ماهگی شدی موهات را اجازه دادی حنا بزارم اونم با مبینا       داخ...
26 شهريور 1394

تولد مبینا ،گردو چیدن،کربلایی ها

خدا  "تو "  را که می افرید حواسش  پرت  ارزوهای من  بود....! شدی همان ارزوی من......!   سلام به دختر نازنینم  امیدوارم وقتی این پست را میخونی صحیح و سالم باشی  و هیچ مشکلی تو زندگیت نداشته باشی .. امین یا رب العالمین........       94/6/12 مبینا برا تولدش لباس خریده بود تو هم اصرار که من باید بپوشم بابا هم بهت پوشوندش و ازت عکس گرفت خیلی دوستش داشتی                94/6/13 روز جمعه صبح باغ عمه زهرا و عمو مرتضی... ...
16 شهريور 1394

سالگرد ازدواج مامان و بابا

  سلام عشقم سلام نازنینم یک سال دیگه هم گذشت  و من و بابا با وجود تو روزها و سالهای زیبایی را در کنار همدیگه سپری میکنیم  امروز 94/6/5 و روزی هست که من و بابا به عقد همدیگه در اومدیم   و زندگی زیبا مون را اغاز کردیم و روز /94/6/6 هم سالگرد عروسیمون بود.. گرامیداشت سالگرد عروسی گرامیداشت   یکسال عشق ،اعتماد،مشارکت  تحمل و پشتکار است و البته تمدید انها برای سالهای متوالی سالگرد ازدواجمون را بهت تبریک میگم عشقم.... 18 سال گذشت .... 18 سال دوست داشتنی و شیرین.... شما هم در چنین روزی 3 سال و 4 ماهه بودی &n...
5 شهريور 1394

خاطرات ماه رمضان 1394

سلام ستاره زیبای من سلام ماه تابان من  امیدوارم هرجا که هستی و این پست را میخوانی صحیح و سالم باشی  امسال هم خیلی زود ماه رمضان از راه رسید و ما یک ماه مهمان خداوند هستیم  دوستت دارم عزیزم  امیدوارم که هزاران ماه رمضان را تجربه کنی....     و روز جمعه 94/3/5 بعد ازظهر رفتیم باغ برای ابیاری که شما از بس روی این شنها بازی کردی  رفتی بالاشون اومدی پایین و اواز خوندی دیگه حسابی خسته شده بودی  خیلی بهت خوش گذشت ..... و برای افطار هم رفتیم خونه مادر و اقاجون           &...
4 شهريور 1394
1